وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده میکرد، دست او را گرفتم و گفتم،باید چیزی را به تو بگویم.او نشست و به آرامی مشغول غذا خوردن شد. غم و ناراحتی توی چشمانش را خوب میدیدم...(ادامه مطلب)
روسریت را سفت ببند...!!!لباسهایت پوشیده باشد...!!!ارایش نکن... اگر راه دارد زیبا هم نباش دخترک پنهان کن خویش را...!!! اینجا ایران است...در دانشگاه هزاران خواستگار داری، ولی تنها خواستگار یک شبند... در خیابان هزاران راننده ی شخصی داری امامقصد همه ،مکان خالیست و بس...!! کمی که فکر کنی لرزه بر بدنت مینشیند...دخترک، اینجا چشمها گرسنه تر از معدههاست ...سیراب شدن چشمها خیال باطل است...!!! از دید مردم اینجا اگر زشت باشی هرزه ای... اگر زیبا باشی فاحشه ای... اگر اجتماعی برخورد کنی میگویند خراب است ... اگر سرد باشی میگویند قیمتش بالاست...دخترک،اینجا زن بودن دل شیر میخواهد... اینجا باید "مرد" باشی تا بخواهی "زن" باشی...
واسه نیومدن معلم ....برای قرآن های اول صبح و خوندن سرود ایران اول هفته ....برای خط کشی کناردفتر مشق با خودکار آبي و قرمز ....برای تخته پاککن و گچ های رنگی کنار تخته ....برای ترس از سوال معلم ....برای لیوانای آبی که فلوت داشت ....برای روزنامه دیواری درست کردن ....دلم براي همه ي دلخوشيهاي کودکانه تنگشده
به وبلاگ ما خوش آمدید.
آغوش تنها پاركينگي است كه جريمه ندارد
وبوسه تنها تصادفي است كه خسارت ندارد
پس بيا در پاركينگ باهم تصادف كنيم.
salari.eshagh@yahoo.com